وقتی خورشید افولی ابدی کرد ، دستان منجمدش در دستانم بود . قلبم بی او می زد . این امکان داشت؟
دنیایی تاریک ، سرد و متوحش ، مرا برانداز می کند. درختانی که شبیه هیاکل مهیبی اند وجود مرا به سخره گرفته اند.
سکوت ، خنجری به پهلویم فشار می داد . آیا درد را غایتی است؟
سردم است من ، سردم است و دستان تو خیلی دور ، خیلی خیلی دور ، در عمق این شب ، در عمق این سکوت ، چشم هایی متوهم از نور، مرا به ضیافتشان می خوانند . راه فراری نیست ، خورشیدی نیست ...
16144 بازدید
8 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
67 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian